ایذه: نگاهی به سرنوشت محیط زیستی یک شهر
یک مونوگرافی محیط زیستی
جولان فرهادی بابادی
از میان ساکنان حوضه آبریز کارون، بختیاریها «پیامبران طبیعت» هستند. آنها که از بالاترین منطقه سردسیری سرچشمههای کوهرنگ با طبیعت حرکت میکنند، در فصل سرما طبیعت را آرام میگذارند تا در یخچالهایش برف را بگنجاند. در پستان چشمههای زمین آب را جمع کند تا به فصل بازگشت، زندگی پایدار در کنار طبیعت ممکن باشد. آنها راه خود را میگیرند و همپای کارون، اما در پهنای کوهپایههای زاگرس پایین میروند تا به مسجد سلیمان برسند. عشایر لالی، لرهای اندیمشک، ایذه، باغملک، گاه تا آن سویتر حتی برخی تا ممسنی در استان فارس رفتهاند و در کنار سرچشمههای بشار سکنی گزیدهاند.
بود و باش بختیاریها در پهنه کوهستانی زاگرس و در حوضه آبی کارون نوعی رابطه با طبیعت یا آمُختگی به برف و سرما، پوششهای گیاهی و زندگی با درختان بلوط است که سبب میشود «احترام» و «نگبهانی متقابل» ما بین ساکنان و طبیعت شکل بگیرد. خصوصا آنکه جنگلهای زاگرس با گستردگی در ۹ استان کشور با ۶ میلیون هکتار مساحت، ۴۰ درصد جنگلهای ایران را تشکیل میدهند. رابطه زاگرس نشینان با «جنگلهای بلوط» که حدود ۷۰ درصد تیپ گونههایجنگلی زاگرس را شامل میشوند، شبیه رابطه جنوبیها با دریا است، در روزگار فقر قوم لر یا در روزگار بیدولتی و بیسامانی میوه درختان بلوطها قوت غالب آنها داده بود. در فولکلر بختیاریها، طبیعت مهربان است. حضور دامنههای زردکوه، تاراز، و دشت غنی و زیبای شیمبار در این فولکلر نوعی حضور سنبلیک طبیعت برای حفاظت از انسان و اجتماع آنهاست. به همین دلیل است که در ۸ آبان ۱۴۰۰ با کاهش آبدهی ششصد لیتر بر ثانیه چشمه کوهرنگ، بختیاریها با نواختن ساز چپی، سوگواری میکنند. مرگ کارون، مرگ زاگرس است و مرگ زاگرس به معنای مرگ زادگاه! کدام انسانی، کدام فولک، کدام اتنیکی میتواند به این سادگی از کنار این موضوع ساده رد شود که بختیاریها دومین آن باشند؟
در چنین مختصاتی «ایذه» یک شهر، مانند شهرهای صنعتی فلات مرکزی ایران نیست. ایذه اقامت گاه طبیعی انسان است که بر اساس گزارشهای باستان شناسی بر پیشینه تاریخی ۴۰۰۰ ساله شهر اتفاق نظر دارند. این شهر که به نگارکندههای سنگی و صخرهای ایران معروف است حد فاصل ۱۱۵۵ تا ۱۴۲۴ میلادی پایتخت اتابکان لر بوده است و پس از برافتادن حکومت اتابکان در ۸۵۷ هـ. ق ایذه رو به خرابی گذارد و ساکنان آن به کوچروی روی آوردند. تندیس مرد پارتی (سورنای اشکانی) یافت شده از شمی ایذه حاکی از قدمت و اهمیتی باستانیتر از شهرهای قرون وسطایی پاریس، مونیخ، پراگ، برلین است و دانستن همین امر کافی است تا متوجه شویم چه اتفاقاتی در دوره مدرن برای شهرهایی که سکونت گاههای باستانی انسان در حوزه آبربز کارون و ای بسا کل حوزه آبریز خلیج فارس و دریای عمان افتاده است و البته این اتفاقات تا چه حد با بی عدالتی سیاسی و سهم بردن نابرابر شهروندان از منافع ملی در ایران در پیوند بوده است.
ادعایی که این منوگرافی به آن میپردازد، در واقع این است که شهروندان مناطق حوضه آبریز کارون بزرگ، با متحمل شدن بار وحشتناک پرژوههای توسعه ای ضد محیط زیستی، ستم سیاسی متحمل شدند که ناشی از فشار بیامان وامهای سپاه به دولتها بر دهکهای پایین جامعه بوده است. تحلیل جامعه شناختی این که چه پدیدههایی در اثر این تحمیلها در آینده به وجود میآید چنان ترسناک است که نمیتوان آنرا کامل تصور کرد، اما اخراج مردم از دایره حق سیاسی و اجرایی در این مناطق، را حداقل با پیامدی مانند مرگ سرزمینی میتوان دید و ایذه نمونه کاملی است که این فشارهای طاقت فرسای رفتار برنامه ریزان را نشان میدهد. ادامه شرایط ایذه، یعنی ادامه سرکوب بیشتر مردم - در کل حوضه آبریز خلیج فارس و دریای عمان- و تحمیل خواستههای ضد محیط زیستی بیشتر به این حوضه تمدنی است. در نتیجه آنچه برای یک مونوگرافی میتواند مهم باشد این است که تفاوت میان «بهره کشان و بهره وران» با «قربانیان بهره کشی» تنها یک ادعای تئوریک نیست بلکه وضعیتی کاملا عینی است که در روند زندگی تاریخی مردم یک منطقه خود را در وضعیت اکنون آنها نشان میدهدا؛ اینجااست که وضعیت ساکنان این ایذه دارای اهمیت سیاسی است؛ آنقدر این وضعیت آشکار است که خود را به نویسنده مونوگرافی تحمیل میکند و هر گونه تلاش برای توصیف آنکه این وضعیت چگونه ساخته شده است، نویسنده را از بیان تمامی آنچه اتفاق افتاده است باز میدارد.
استفاده از منابع طبیعی زاگرس در خدمت اهداف سیاسی و سیاست هایی که به عنوان «سیاستهای ملی» نامیده میشدند، در جمهوری اسلامی به استفاده از نفت خلاصه نشد، در کنار آن پروژههای سد سازی وزارت نیرو با سیاستهای وزارت کشاورزی ترکیب شدند در نتیجه پروژههای وزارت کشاورزی با تاکید بر دو محور «تشویق و تسهیل کشاورزی صنعتی» و «سیاستهای مشوق کشاورزیهای آببر» (توصیه به کشت گندم و نیشکر با تاکید بر خودکفایی) وضعیت مرگ زیست محیطی را تشدید کردند و البته منافع آن را به حساب هایی ریخته شد که هزینههای نظامی امنیتی سیستم را تامین میکردند. در نتیجه آنکه همزمان با افزایش فشار بر منابع محیط زیستی، مردم با وعدهای پوچی مانند اشتغال بازی داده شدند و در نهایت، به قربانی بی قدرت پروژهها تبدیل شدند. نیک آهنگ کوثر -روزنامه نگار محیط زیستی که درباره استفادهای نامشروعِ باندهای اصلاحطلب از اهرمهای قدرت اقتصادی در پروژههای آب مینویسد- در این مورد معتقد است، مدیران اصلاحطلب عامدانه و مستبدانه بر این پروژههای سدسازی اصرار داشتند و حتی حاضر بودند برای بازی دادن افکار عمومی با سپاه همکاری کنند.
پس از پروژههای سدسازی به قصد تولید برق شاهد استارت پروژههای انتقال آب به فلات مرکزی در سطحی ویرانگر هستیم. به عنوان مثال پروژهای مانند بهشت آباد، خشم و عصبانیت اجتماعی در این منطقه را به نهایت خود رسانده است، بهطوری که نزدیکی رویدادهای اعتراضی آبی در ده سال اخیر به نوعی مقدمه اصلی بود که پیش از انقلاب «به همراه» و «بهوسیله» جنبش زن-زندگی-آزادی جانشین جنبش اصلاحطلبی در سطح جامعه شد. امروز که در جریان جنبش زن زندگی و آزادی، مردم ایذه هنوز در مقابل نظام سیاسی مقاومت خیابانی دارند، سوالات زیادی در مورد دلایل خشم مردم ایذه داریم و میتوانیم بپرسیم نسبت این اعتراضات با مسئله محیط زیستی چیست؟ اما مساله تنها زمانی گستردهتر فهمیده میشود که بدانیم، مردم بختیاری لردگان نیز در اعتراض به پروژه محیط زیستی خرسان پنجم شهریور تجمع کردهاند. نگرانی و غمخواری محیط زیستی مردم این منطقه در حالی است که به اعتراف بسیاری از فعالین مطرح محیط زیستی کشور، گروه بزرگی از مردم در شهرهای فلات مرکزی و هم چنین درصدبالای از پایتخت نشینان تهرانی هنوز نسبت به عواقب محیط زیستی پروژههای انتقال آب آگاه نیستند و حتی نسبت به مسئله محیط زیست احساس خطری جدی وجود ندارد.
باری وجود این احساس خطر در میان اکثریت مردمان «ناحیه» آبریز همان احساسی است که دلایل مقاومت محیط زیستی و همچنین آزادی خواهانه مردم دربرایر نابرابری اجتماعی ناشی از توسعه ناعادلانه را توضیح میدهد. آینده سیاستی که نمی تواند محیط زیست محور نباشد و البته امکان آن که خارج از چارچوب عدالت انتقالی محیط زیستی نیز قابلیت جبران پذیری ندارد. این آگاهی که با وجود جمهوری اسلامی روندهای افزایش نابرابری اجتماعی میان دو دهک بالایی و پایینی شکل میگیرد، نمی تواند به اینجا ختم نشود که در آینده سیاست ایرانی نوعی سیاست محیط زیستی و دیگری محور باشد. خصوصا آنجایی که مردم برای غم خواری ساز چپی مینوازند و برای حفاظت از کارون و زاگرس و تمدن باستانی خود با اتحاد اجتماعی وسیعی در برابر فشار امنیتی و سیاسی میایستند، ضرورت بازنگری در سیاستهای آینده ایران، فراتر از گفتمانهای سیاسی موجود نزد مخالفان سیاسی جمهوری اسلامی است. زیرا اندیشیدن به وضعیت موجود مردم حوضه آبریز کارون بزرگ نوعی اندیشه در آسیب پذیری انسان و زمینههای آن است که متاسفانه هنوز نشانههای قدرتمندی از پرداختن به آنها در گفتمانهای سیاسی رقیب جمهوری اسلامی هم نیست. آنها تاریخا ضعیف شدهاند و بررسی دقیق این تاریخی بودن به دلایلی برای همه خوشایند نیست.
نباید از نظر دور کرد که مردم ایذه، در جریان ساخت سد کارون ۳ در بن بست دسترسی به راهها قرار میگیرند، بسیاری از مردم روستایی برای رسیدن به شهر میبایست از مسیرهای رد شوند که در اثر مداخلههای غیر محیط زیستی و بدون مراعات حقوق ذینفعان توسط شرکت مهاب قدس تبدیل به موانع مصنوعی مضاعفی برای زندگی مردم شدهاند. در یکی از حوادث رانندگی دوازده زن و کودک در اثر واژگونی خودرو غرق میشوند و درحالی که تخلف آشکار در ساخت و سازهای عمرانی به چشم میخورند، هیچگاه متخلفان در این رابطه هیچگاه مورد بازخواست قرار نگرفتد. اما قرار گرفتن در این بن بست به تنهایی مشکلات مردم ایذه را توضیح نمی دهند، افزایش مهاجرت به شهرها از سمت روستاهای اطراف سبب بهم خوردن نظم اقتصاد شهری میشود، اینبار اما برخلاف دوره اتابکان، مردم شهر به کوچروی روی نیاوردند بلکه با «موبایلیزه شدن» یا بسیج شدند در مقابل فرمانهای سیاسی و سیاست گذارانه در حال مقاومت هستند.
در خصوص این که چگونه «مقاومت محیط زیستی» تبدیل به «مقاومت سیاسی» میشود، باید به توضیحات و مطالعات پژوهشگران اجتماعی در حوزه روستایی مراجعه کنیم. آنها تنشهای آبی و محیط زیستی را به واسطه فاجعه انسانی که در روستاها و حاشیه شهری در حال وقوع است، گوشزد کردهاند و نسبت به گسترش مهاجرت از شهر به روستا هشدار میدهند. در همین رابطه آمار رشد جمعیت شهری ایذه به عنوان یکی از کانونهای مهاجر پذیر بسیار قابل توجه است از سوی دیگر حجت الله خسروی مالامیری و حمید صابری(۱۳۹۶) درباره آمادگی شهر ایذه برای پذیرش این جمعبت مینویسند:
«بهطور کلی در مناطق در حال گسترش شهرستان ایذه اثرات فیزیکی و زیرساختی شامل؛ نامناسب بودن استحکام بنا، مسائل بهداشتی، دور بودن از کاربریهای مختلف و عدم تناسب آنها، عدم وجود دسترسیها مناسب و معابر استاندارد و ... قابل مشاهده است.»
این در حالی است که مسوولین با دادن وعده قطب گردشگری برای ایذه سالها آنها را با ایده کار و رفاه اقتصادی بازی دادهاند. نوروزی فرد و خراسانی (۱۳۹۵) درباره رویکردهای حکومت در خصوص این پروژه گردشگری مینویسد: «نتایج تحقیق نشان میدهد که راهبردهای تهیه و اجرای برنامههای توسعه گردشگری با استفاده از اعتبارات دولتی، بهره گیری از مزیتهای رقابتی منطقه برای جذب گردشگر، تهیه بستههای تسهیلات تشویقی برای سرمایه گذران بخش خصوصی یرای توسعه امکانات و تسهیلات گردشگری در منطقه و برنامه ریزی برای جذب گردشگران بر اساس اوقات فراغت به وجودآمده در جوامع شهری، به ترتیب مهم ترین راهبردهای منتخب برای اجرا در جهت توسعه گردشگری در روستای شیوند هستند.»
سرمایهگذاری بر روی توسعه گردشگری اگر واقعا عبارتی معنادار میبود، به جای گردشگران، مهاجران روستایی در حاشیه شهرها درگیر بحرانهای معیشتی نبودند. تفاوت مهاجرت به حاشیه شهر ایذه با مهاجرت به شهرهای بزرگ مانند تهران و اصفهان این است که در مهاجرت از روستا به شهر در ایذه، تازه واردان، در واقع عموما در نسبت خانوادگی با ساکنان شهر هستند و از یک درد مشترک رنج میبرند.
این مساله یکی از ریشههای فهم پدیدهای است که ایذه را به یک کامیونیتی مقاومت شهری علیه ستم سیاسی تبدیل کرده است. بر اساس همین فرمول است که اعتراضات مردم در مناطق کردنشین، عرب نشین، بلوچها و سیستانیها در مقابل ستم سیاسی حاکم بر مردم حوضه آبریز کارون نیز نوعی مقاومت کامیونیتی-محور است مقاومتی که سیمای کلی آن زمانی دیده میشود که از سطح حوضه آبریز به سطح "کومونال" و سطح ناحیهای برسیم و یکسانی جهتگیری سیاسی مردم بر علیه نظام حاکم را مشاهده کنیم. با این حال در سطح شهری، همسانی اتنیکی ساکنان شهری و مهاجر و پیوندهای فرهنگی، عاطفی و اجتماعی آنها کل فضای مدنی یک کامیونیتی مانند ایذه را اشغال کرده و از آنجا که مرز میان حوضههای آبریز در ناحیه ابریز خلیج فارس و دریای عمان با مرزهای بافت قومی همپوشانی یا همزیستی مسالمت آمیز دارند، میتوانیم یک پهنه یک دست مقاومت اتنیکی را در جریان تحولات محیط زیستی و سیاسی ملاحظه کنیم.
جالبی وضعیت ایذه از این جهت نیز بیشتر میشود که بدانیم حتی مسوولین حکومتی نیز به تبعیض اجتماعی فاحش حاکم بر منطقه آگاه هستند. بهطور مثال اگر کسی در گفتمان سیاسی جمهوری اسلامی رفتار حاکم بر مردم ایذه را با رفتار اسرائیل و غزه مقایسه کند، از نظر عرف حکومت توهین به نظام جمهوری اسلامی به حساب میآید، شدت زیرفشار قرار گرفتن مردم ایذه از طریق این طرحهای ضد محیط زیستی به حدی است که امام جمعه ایذه در خطبههای یازده مرداد ۱۳۹۲ در واکنش به بی عملی مسوولین در برابر مرگ مسافران مینی بوس میگوید:
«اسرائیل هم اینگونه غزه را در محاصره قرار نداده بود که برخی مسوولین وزارت نیرو و استانداری خوزستان و به خصوص مسوولین شرکت دولتی آب و نیرو، مردم دنباله رود و سادات برحق حسینی را در محاصره قرار دادند و هر از چند گاهی باید شاهد مرگ این عزیزان باشیم. اگر اجازه میدادند، امروز کفن پوش به صحنه میآمدم تا مسوولان در اهواز و تهران بدانند که بر مردم ایذه و دهدز چه میگذرد و دچار چه فلاکتهایی هستند.»
در آن روی سکه فریب اداری مردم با وعده تبدیل ایذه به قطب گردشگری در حالی است که تالاب میانگران در فاصله یک و نیم کیلومتری شهرستان ایذه قرار گرفته است و از مهمترین مشکلات آن به نقل از ویکی پدیای تلاب میانگیران، نبود وجود مراکز اقامتی در مجاورت تالاب و همچنین کم شدن سطح آب تالاب در فصل گرم سال و ورود پسابهای کشاورزی درون تالاب است. بر اساس همان گزارش «از دیگر مخاطراتی که حیات این تالاب را به خطر میاندازد خشک شدن پی در پی تالاب و افزودن آن به اراضی کشاورزی، ورود فاضلاب و پسابهای اراضی کشاورزی است و از همه مهمتر تصمیم به برداشت آب در طرحی به نام آبیاری اراضی اطراف تالاب میانگران است که مصرف بیرویه آب از این تالاب در سال ۱۳۷۶ منجر به خشک شدن طبیعت باستانی این تالاب و حمله میلیونها قورباغه به شهر ایذه شد.»
حتی اگر تلاش برای رونق بخشیدن به ایذه را در حد کارون ۳ کافی بدانیم، باید آگاه باشیم که وجود کارون ۳ به عنوان بزرگترین سد برقآبی کشور نیز باعث نشده است که کوهپایه نشینان زاگرس بختیاری، بتوانند سهمی از عواید استخراج برق دریافت کنند. میزان تلاش برای بازگشت شهریت به ایذه به قدری است که میتوان گفت آبادی اتفاقی بسیار نادر در نیم قرن گذشته این شهر بوده است. شاید سطرهایی که ابراهیم گلستان چندسال پیش درباره نفت خوزستان نوشته بود برای امروز ایذه نوشته شدهاند و از این ثروت جز شیاری کفآلود نصیب مردم نشد. شهری که به استناد شواهد باستانشناسی یکی از مرکز مهم در زمان تمدن عیلامیها بوده است، امروز به بن بستی تبدیل شده است که حکومت برای سرکوب مردمش، از اسلحههای جنگی سنگین استفاده میکند.
ـــــــ طرح: اسد بیناخواهی
Comments